نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

سوتی

سلام عسلم اول  دو سه تا سوتی هاتو بگم و برم سراغ بقیه نوشتنیا اول اینکه چند روز پیش داشتم موهاتو برس میکشیدم بریم تولد سید حسن برگشتی میگی مامان بس کن گفتم اگر میخواهی خوشگل بشی باید تحمل کنی برگشتی میگی : من هیچ همیتی !!! به تو و کارات نمیدم مامان خخخخ میگم چی میگی همیت بتو همیییییت نمیدم بعله به من اهمیت نمیدی اونم به لهجه خودت فسقلی چند روز پیش رفتیم برا سید حسن کادو بخریم توراه برگشت کلی بهت گفتم به کسی نگی کادو چی گرفتیم تا همه سورپریز بشن بعد که اومدیم میگی برم بالا رفتی و بعد چند دیقه اومدی میگی مامان جون و باباجون و عمه رو سورپریز کردم سوتی دیگت که دیگه بهش عادت کردیم هر کارت میکنیم به تبلت میگی لب تاب هی میگی لب تابمو...
2 خرداد 1393

بابایی عزیزمون روزت مبارک

کودکی، دخترکی موقع خواب ، سخت پاپیچ پدر بود و از او میپرسید: زندگی چیست؟ پدرش از سر بی صبری گفت: زندگی یعنی عشق.... دخترک با سر پرشوری گفت: عشق را معنی کن؟؟!!!! پدرش داد جواب: بوسه ی گرم تو بر گونه ی من دخترک خنده برآورد ز شوق گونه های پدرش را بوسید زان سپس گفت: پدرم... عشق اگر بوسه بُود بوسه هایم همه تقدیم تو باد....!   بابایی خودت میدونی چقد دوست داریم  روزت مبارک عزیزم   آقاجونم که میدونم هراز چندگاهی به وب دخترام سر میزنه روز شما هم مبارک     ...
23 ارديبهشت 1393

بابایی دوست دارم

کودکی، دخترکی موقع خواب ، سخت پاپیچ پدر بود و از او میپرسید: زندگی چیست؟ پدرش از سر بی صبری گفت: زندگی یعنی عشق.... دخترک با سر پرشوری گفت: عشق را معنی کن؟؟!!!! پدرش داد جواب: بوسه ی گرم تو بر گونه ی من دخترک خنده برآورد ز شوق گونه های پدرش را بوسید زان سپس گفت: پدرم... عشق اگر بوسه بُود بوسه هایم همه تقدیم تو باد....!       ...
23 ارديبهشت 1393

دخترک گلم چکارا میکنی عزیزم

سلام عسل مامان خانم شدی هزار ماشالله برای خودت نازنی یعنی یه جمله بگم و تموم :عاشقتم خانم کوچولوی من   عزیزم حس مسولیتت در مقابل آجی واقعا بیسته گل من همیشه حواست بهش هست شده بارها از بازی ات زدی برا مراقبت از آجی فذات بشم گل من   دیگه بگم برات قربون قدت برم دیگه ماشالله قدت بلند شده اکثر کارهایی ک قبلا به من میگفتی برات انجام بدم خودت انجام میدی نفسم   عزیزم زباناتم که عالیه و خوب پیش میری بابایی هم هدیه اینکه توی یک ماه هفتاد و پنج کلمه و تقریبا ده تا جمله کوتاه یاد گرفتی برات تبلت خرید و شما هم با تبلتت دیگه مشغول آموزش زبان و شعر و ریاضی شدی و هر از چندگاهی بازی اکثرا بازیهای آموزشی شو دوست داری قربو...
23 ارديبهشت 1393

نازنین و شیطونی های جدیدش

سلام دختر گل من تند تند باید بنویسم کلی کار دارم ولی حس وبلاگ نوشتن هم عجیب دارم خب از شیرین زبونیت بگم اول فسقلی دیروز اومدی پیشم یکو نگام کردی بعدش برگشتی میگی مامان میگم جونم میگی مامان چقد هوا دونفرس من اولش و بعدش من و شاخ های روی سرمهنوز نمیدونیم هوای دونفره یعنی چی اون وقت تو فسقلی ...   دیشب یه کارت دستت گرفتی اومدی میگی مامان یه خبر بابا الان ب این موبایلم واتس آپ داد که موافقه شب بریم پارک دیشبی  منم که اولش اینطوری  بعدش   زبانتم ک خیلی خوب داری پیش میری کلی کلمه جدید یاد گرفتی و هر لحظه سوال میکنی فلان چیز معادل اینگلیسی اش چی میشه خیلی خوشحالم علاقه و استعدادش رو داری من خودم عاشق زبانم ...
4 ارديبهشت 1393

نازنین مامان

سلام دختر شیرینم این روزها کم پیشمی همش میری پیش عمه و مامان جون و باباجون از صبح تا شب داشتیم کلی با هم زبان میخوندیم ک هیچی شد ناراحتم اما این نیز بگذرد... کلی کلمه یادت دادم 90 درصد کتاب رو یاد گرفتی و دو سه تا جملم بهت یاد دادم ک با علاقه یاد گرفتی حدود 30 کلمه بلد شدی ک ده تاش مال قبله و بیست تا توی این دوهفته یاد گرفتی شعر و سوره هم ک کلی با هم یاد گرفتیم ک اونام هیبچی ننویسم بهتره عکسهای خوشگلت رو میزارم مامانی قربونت برم تصمیم قطعی شد میبرمت مهد که از زمانت استفاذه کنی گلم  دنبال مهد خوبم برات قشنگم حیفه استعدادت ک ازش استفاده نکنی فرشته مامان       قربونت برم خندم میندازی الان یه ...
27 فروردين 1393

عید 93

سلام  نازنین زهرای خودم سال نو با تاخیر به همه دوستامون مبارک انشالله ک سال خوبی باشه برای همه مرسی از پیامهای تبریکتون ببخشید ک نتونستم جواب بدم نازنین زهرای من امسال اولین سالی بود ک مفهوم عید رو درک میکرد و کلی منتظر عید بود و یه سفره هفت سین کوچولو برامون آماده کرد هفته اول عید که قم بودیم و به دید و بازدید گذشت و شمام کلی کارتون هایویا رو دیدی و از همه مهمتر عمه سعیده و امیر عباس پیشمون بودن ک همش میرفتی پیشش و بازی میکردی باهاش خلاصه هفته دوم تصمیم گرفتیم بریم دزفول انگار عید اگه نریم دزفول عید نیست خلاصه عصر جمعه یکدفعه من و بابایی تصمیم گرفتیم شنبه با عمه ها و مامان جون و باباجون بریم دزفول و شما با شوق و ذوق فراوون ...
19 فروردين 1393

خوشگل ما در چه حاله

سلام گل دخترم این روزها کمتر میام وبت اما شیطنت های شما وروجکا کمتر و نشده بیشترم شده از شیرین زبونی و پر حرفیت بگم یا از خانمی و مهربونیت از شیطنت و بازیگوشیهات ک دیگه نگو خوب اول شیرین زبونیات _ نازنین زهرا : مامان تو رو ب خدای مجید بریم پارک !  _ ی روز با خاله مانه قرار داشتیم من دیر کردم تلفنی باش حرف میزدم بعد ک تلفنم تمم شد بر گشتی میگی : مامان الهی بمیری برای سمانه ک منتظرت شد ایشالله زودتر بمیری ک اون غصه نخوره _چند روز پیش رفته بودیم بیرون ماشین رو بابا برد ی نگاهی بهش بندازن ی مشکل کوچیک داشت ما توی ماشین بودیم بر گشتی میگی مامان من ک میدونم ماشین چشه میگم چیشه میگی هیچی ماشین سوخته باید بندازیمش دور جدیدا جارو ...
14 اسفند 1392

ی روز برفی

  سلام نفس مامان این روزا همه حرفات راجع ب برف و برف بازیه چند روزه برف میاد و خوشحالی شب اولی ک برف اومد نصفه شبی رفتی تو کوچه تا برف رو ببینی   فردا صبحشم هنوز چشمات رو باز نکرده بودی دوییدی رفتی بالا  گفتی میرم از باباجون خواهش میکنم منو ببره برف بازی و رفتی کلی بازی کردی ظهرم بابایی از راه ک اومد با وجود خستگی اش تا بهش گفتی من عاشق برف بازیم و منو ببر برف بازی گفت سریع آماده شی ببرتت و رفتیم کلی برف بازی کردی هرچند خیلی سردت شده بود و بعد تو ماشین کلی گریه کردی دستام یخ زدن     الانم تشریف آوردی وایستادی پای میز میگی مامان من الان احتیاجم تو ب چ اجازه ای نشستی پای کامپیوترم منظورت اینه ب ...
14 بهمن 1392